𝔖𝔥𝔞𝔶𝔫𝔞

گمشده در جنگل متروکه افکار...

تغییر...

وقتی میخوای تغییر کنی، یا یکی از عادت های بدت رو درست کنی، 

اولش خیلی سخته،

وسطش هی جا میزنی و میخوای برگردی عقب و تمام زحماتتو هدر بدی

ولی اخرش به وضعیت جدیدت عادت میکنی

پس اگه میخوای تغییر کنی یا یه چیزی تو ذهنت هست، همین الان شروعش کن و جا نزن و مطمئن باش که پشیمون نمیشی

هعی

pov: بعد از شیش هفت سال همکلاسیای خوب پیدا کردی ولی باید مدرستو عوض کنی... 

فشار؟...

ولی انقدری که امسال تو مدرسه فشار خوردم و عصبی شدم، تو کل زندگیم نشدم... 

اف زدن...

هردفعه بخاطر اینکه احساس اضافی بودن میکنم، تصمیم میگیرم اف بزنم ولی دو دقیقه بعد پشیمون میشم و باز برمیگردم، کاش میتونستم اف بزنم و پشیمون نشم و با اف زدن هم احساس اضافی بودن نکنم و هم انقدر سرم تو گوشی نباشه... 

حرف...

نمیدونم چه جوری بگم.. 

هرموقع جایی حرف میزنم، انگار یه چیزی بهم میگه: چرا حرف زدی؟ چرا اینو گفتی؟ چرا ور ور ور... 

بعدش تصمیم میگیرم دیگه حرف نزنم ولی نمیتونم و هردفعه این تکرار میشه و سر همین همیشه اذیت میشم... 

بی حس...

بعضی وقتا انقدر فشار روته و اذیت شدی که بعد یه مدت کلا بی حس میشی و هیچ حسی به اتفاقایی که برات میوفته نداری و کلا همچی به چ//پت میشه. 

الان تو این وضعیتم... 

چه سود؟!...

بیخبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود

بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟!

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟!

چو خدا بود...

یه جایی مولانا خیلی قشنگ میگه: 

چو خدا بُوَد پناهت،چه خطر بُوَد ز راهت...؟ ‌️